وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

ما موندیم و ایی خره

 

 

طبق گزارش «آسو شی یتد پرس» اسب یکی از مآمورین کلانتری سوار نیویورک، بهنگام گشت زنی در این شهر که ساختمان هایش سر بر فلک می سایند، از اسب فرو افتاد اما اسب راه اصطبل را پیش گرفت و بعد از عبور از هشت خیابان خود را بتاخت به اصطبل و آخور مربوطه رسانید. حاشیه: خدا نا صد کرور شورک که ایی عسم بوده. چنکه عسم هرچی بدباشه ازخر بیتره. الهی که هیچ تنابنده ای گرفتار الاغ خر نشه. بابای ما که هرچی عمرشه خاک شما باشه، یگ خری داشت که اون سرش نا پیدا. اولندش نمیذاشت که بابام پالونش کنه. همچی که چشمش موخورد به پالون، هی پشتشا میکرد به بابای ما و حالا لقت بنداز و کی ننداز. تا اینکه بابای ما عصوبانی میرفت و چنگکا از گوشهء کادون ور میداشت و می کوفت توی کمر خره. حالا خره راضی میرفت که پالونش کنه. اونوختا کوچه باغا خیلی تنگ بود اما به بقد خیابونه حالا که دو طرفش سپر به سپر اتول پارک کردن. خلاصن، خره همچی از کنار دیفال ها سنگی می رفت که پوس کاسهء زانوی بابای ما کنده میرفت، یا وقتی بپرتگاه میرسد همچی از لب پرتگاه میرفت که بابای ما «زحره ترک» میرفت و خوشا بزمین می انداخت. خلاصن جون بابای مارا میگرفت تا بره سر زمین. برگشتن هم مکافات بود، برییه ایکه تا بابای ما میخواس سوارش بشه، خره از زیر پاش فرار میکرد و آونقذه «عوسارا» میکشید تا بابای ما مجبور  میشد «عوسارا» ول کنه. اونوخت بتاخت می اومد خنه و میرفت پشت آخورش وامیساد. مث همین عسم عنتظاماتیه. خب، هروخ بابای ماتصمیم می گرفت خره نا برفوشه و از شرش راحت بره، دلالای بازار مال فروشا که حالا بشان «لابی» مگن قوبول نمیکردن که خرشا برفوشن و میگفتن مال بد بیخ ریش صاحبش و خود کرده را پشیمانی نیست. خلاصن، هوشکی  خرنا نمی خرید. خره هم که نه سواری میداد و نه بار می برد. بابای ما بالاخره نذر کرد که اگه خره بمیره یگ بزغاله ای بکشه و آبگوشت کنه و کاسه کاسه به همساده ها بده اما بجای خره بابام مرد. حالا ما موندیم و ایی خره.

 

فرق آدم و حیوان


 

ظاهرآ، گذشته و آینده،  در حیوانات بشدت آدمیان جاری نیست. بناچار احساس خوشبختی بیشتری می کنند و زندگی روزمره آنها تحت تأتیر غم و غصه قرار نمی گیرد و، مثلآ، از داغ فرزند بی خبرند. حال اگر گذشتهء تلخ و آیندهء نامعلوم از فکر انسان زدوده شود، چنین فردی احساس خوشبختی بیشتری میکند. مثلهای چون «چو فردا شود فکر فردا کنیم» شامل حال او میشود. غم گذشته و آینده را بدوش نکشیدن هم عالمی دارد که کار هر انسانی نیست.  البته، در حیوانات در فصل تولید مثل برنامه ای جدیدی گشوده میشود: شور و هیجان لانه سازی و  تخم گذاری و روی تخم خوابیدن و تغذیهء جوجه ها. شاید بتوان گفت که زندگی پرندگان در این مرحله از حیات همانند آدمیان است، ولی پس از اتمام این دوره، یکباره چراغ این شور و شوق خاموش میشود و پرنده بحال عادی باز میگردد: در پی قوت از لانه خارج شدن. با خطرات متعدد مواجه گردیدن. بقتل رسیدن یا رساندن و غیره. زندگی «زمان حالی» بین آدم و سایر حیوانات با هم چندانی تفاوتی ندارد. هرکه را در معابر ببینید یا در پی قوت است یا در باره آن با دیگری مشغول گفتگو. همه برای خانهء بزرگ و ثروت کلان در تکاپویند. در این جولانگاه مردمان دو دسته اند. برخی کاری خوب را عرضه میکنند که نامش خدمت به خلق است و دستهء دوم هدفش فقط و فقط حفظ منافع خویش می باشد، آنهم بهر قیمتی که شده. جالب اینکه سود جویان و طمع کاران و بی وجدانان و ... دور هم جمع میشوند و نیرویی عظیم بوجود می آورند. در میکروب شناسی، به این حالت میگویند عفونی شدن بافت یا کل بدن.