انتخاب مترجم

مثلی است ایتالیایی که میگوید:<مترجم خائن است>. اما هر آنچه در اطراف ماست همگی مرهون زحمات مترجم است. آنهاییکه متون فیریک و شیمی و ریاضی و پرشکی و غیره را ترجمه کردند، خدمتی بزرگ به مردم کرده اند. در واقع خدمت مترجم به بشریت «لا تعد و لا تحصی» است بویژه در سرزمین های عقب افتاده و مستعمراتی که میخ و سیخ خود را باید از بلاد دیگر وارد کنند. اما مترجم را چگونه میتوان یافت؟ یکی از طرق متداول اینست که مقدار زیادی سؤال غلط غولوط توسط کسی که در زبان خارجی «هر را از پر» نمی داند فراهم آورد و در مدتی کمتر اینکه کسی بتواند نگاهی اجمالی به سؤالات بیندازد ورقه ها را جمع کرد. وای بحال کسی که اعتراض کند. بعد لیستی حاوی اسامی نورچشمی ها در اختیار ممتحن قرار میگیرد و نتیجه اعلام میشود والسلام. در آن لیست خیلی اسمها هست منجمله صبیهء مدیر کل«فارق التحصیل» یکی از دانشگاههای پوشالی که هم شوهر کرده و هم زاییده و هم دایم الغایب بوده ولی روز امتحان بچه به بغل سر جلسه اومده و از رئیس دامشگاه گرفته تا مدیر گروه و غیره همگی حامی او هستند. داستان حرکات و سکنات این مدیر کل در روز مصاحبه بهترین سوژه برای یک فیلم کمدی تراژدی است.

داستان ما در اینجا نشان دهنده چگونگی یافتن مترجم است برای یک تشکیلات امریکایی اما بشیوهء دیگر. اتاقی که مترجم ها در آن می نشستند تا با یکی امریکایی برای کار ترجمه اعزام شوند اتاق نسبتآ بزرگی بود. سر مترجم در صدر اتاق نشسته بود و بقیه مترجم ها دور تا دور اتاق. طبق سنت سنواتی همه این ده بیست نفر مترجم با صدای بلند با هم حرف میزدند ولی در عین حال یکی فایده داشت و آن در میان گذاشتن تحربیات خود بود. یکی از اینها چنین آغاز کرد.

< مو آموزشگاه زوبانو تموم کرده بودم و بخیال خودوم قشنگ قشنگ انگلیسی بلد بودوم... (دراین لحظه یکی امریکایی در اتاق مترجم ها را باز کرد و با کشید سوتی و اشارهء انگشت سبابه یکی از مترجم را انتخاب کرد و با خود برد.) متکلم دنبالهء تعریف خود را چنین ادامه داد:

<خدا مدونه چند روز مو اینجا نشسوم تابلکه یکی امریکایی بیاد و مانا «بلند کنه» اما هوشکی محل سگ هم بما نداشت. دیه وخت داشت منقضی میشد و هرکی انتخاب نمی شد «عورذ شا» میخاسن و با «تیپا» اخراجش میکردن .البته شرط اول هم همین بود. خدا مودونه چوجور از جا پریدوم. امریکایه دو سه برابر مو قد و وزن داشت. وختی به جیب رسیدیم. در را واز کرد و راننده صندلی سرنشینو جعم کرد و مو مث«پودل» پریدوم روی صندلی عقب جیپ. امریکاییه از اونای بود که یک سیگار بلگ همیشه توی دهنش بود و مرتب پک میزد و باندازه گلخن حموم های خودمون دود ول میکرد. رسیدیم راه آهن. او جلو میرفت و مو دنبالش میدویدوم. آقانی که شما باشی، رفت و رفت و رفت. از روی ریل های راه آهن رد شدیم و رسیدم یه یک محوطه ای که صوندوق های خیلی خیلی بزرگی چینده بودند. وایساد. مویوم وایسادوم. سیگار بلگش توی دهنش بود و بقدر یک ربع ساعت حرف زد. توی این یک ربع که برییه مو قرنی گذشت مو داشتوم با خودوم حرف میزدوم و به بدختی خودوم وبیکار شدن و پیش کس و کار خود سرافکنده شدن و از نون شب محروم شدن فکر میکردوم. گومونوم دقیقه 14 بود که سیگار بلگ نحسشا در آورد و گفت: «یستردی» یعنی دیروز و درباره سیگار بلگ زحرماریشا هشت توی دهن گل و گشادش اما دییه لال مونی گرفت. تو این مدت که حرف میزد باید می بودی و میددی که ایی مأمور راه آهن چوجور به این امریکاییه نگاه میکرد: مث مجنون که به لیلی نگاه کنه. هی مرتب سرشا بمعنی اینکه می فهمم تکون میاد. آی لجوم گرفته بود. میخاسوم دو بامبی بکوبوم توی سرش و بوگوم <آخه کره خر تو از حرف های این چی می فهمی که مرتب سرتا تکون میدی >. حالا امریکاییه بمو اشاره کرد که جون بکن ترجمه کن. کی میگه یک ثانیه یک شصوم دقیقه است. گاهی وختا یک ثانیه یک میلیون سال طول میکشه. مونده بودوم چی بگوم. رو به کارمند راه آهن کردم و گفتم: دیروز چی شده. کارمند راه آهن خیلی خر بود. موتونست حال مویا جا بیاره و یک پول سیاهوم کنه. اما مردی کرد و گفت: <مستر دیروز تشتیف آوردن و سراغ یک «کانکسیو» گرفتن که نیومده بود >. راسشا بخی مو اونروز یاد گرفتم که ایی صوندوق های گنده گنده اسمشون «کانکس» هست. وختی حرف میزد با دست یک صوندوق سیاهی نا نشون داد که با خط سفید درشت یک عددی روش نوشته بود. آمریکاییه به راه آهنیه «تنکیو» گفت و مو پریدوم روی صندلی عقب و ترسون و لرزون اومدیم اداره مترجم ها. دل و تو دلوم نبود. وقتی ما نا ول کرد با سرمترجمه به انگلیسی گفت که خیلی خوب از پس امتحان مترجمی بر اومد. پاس کرد. همین و بس. بقیه مترجم ها هورا کشیدن و گفتن باید شیرینی بدی که دادوم. بله ما اینجوری مترجم شدیدم.