نبوغ گرین کارتی

 
 

مورخهء هشت بهمن 91. ماهانوی. پنسیلوانیا. امریکا.  یکی از دبیرستان های این شهر مدعی است که در قبال اقدامات خرابکارانهء برخی از دانش آموزان،(مسدود کردن کاسه توالت فرنگی با جپاندن کاغذ توالت در آن) ناچار باخذ تصمیم جدید و غیر متعارفی در خصوص نحوه استفاده از کاغذ توالت شده است. بموجب این تصمیم هر دانش آموزی که بخواهد برای قضای حاجت به «دشتشویی» برود اول باید به دفتر مراجعه کند و پس از پر کردن فرمی آنرا امضا کند و طی آن متعهد به باز گرداندن قرفرهء کاغذ شود. مسلمآ، چنین دستوری موجب ناخرسندی والدین شده و اینان معترض شده اند که فررندانشان بعلت رودربایستی و خجالت از مراجعه بدفتر خودداری و درعوض کار ماشین لباسشوی خانه را بیشتر کرده اند. حاشیه: گویند در آشفته بازار مهاجرت میلیونی تحت عنوان سرمایه گزاری، سیل افرادی که یک شبه صاحب پول کلان شده اند به امریکا صدبرابر شده است. یکی از این افراد بلاف یا گراف میگوید: < تی بلام بسر. وختی مون با دادن 500 هزار دلار مث برق ویزای سرمایه گزاری گرفتم و « 30 تیزن» شدم، فهمیدم که امریکا چقدر خر تو خره. بگذریم، چون خیلی حسرت بدل دبیرسان و عنوان دکتر بودم، یگ دبیرسان وا کردم و شدم رئیس دبیرسان. تی بلام بسر، لازمه که بگم ما، با خانم بچه ها، و دوز و کلک هایی که تو از من بهتر بلدی پیش « 30 تیزن» شدن  سالها شهردار خیلی مبتکر بودم. این ادعا نیس. سند منگوله دار دارم. توی روزنامه نوشتن. راستش من خیلی زود متوجن شدم که مردم ما خیلی نجیبند! خلاصه. یه روز تصمیم گرفتم از این ببعد هر کی اسب یا خر گاریش توی خیابان سرگین انداخت جریمه بشه. یکی گفت  آقای شردار خر و اسب بی اختیار سرگین میندازه. جلوشا نمیشه گرفت. گفتم چرا میشه. بایس یک نایلکسی (کیسه پلاستیک) زیر دمبش ببندن تانیفته روی اسفالت. همه از فردا مث پوسون بند خانم بجه ها کیسه بستند ریر دنب اسب ها. اما بازهم اشکال برطرف نشد. وقتی یکیشونا جریمه میکردم گفت: <آقای شردار، هر هشتا بچه هاما که بکمک سیر و میر و میرزا قاسمی زیاد دورس کردم با دست خودوم کفن کردم، پیش اینکه این صاحب مرده را از طوله بیارمش بیرون صدتا قسمش دادم که اگه مشق ریز و درشت داری همیجا بکن. شردار جدید خیلی فلان فلان شدس. افاقه نکرد. اما وختی رسیدیم جلوی شرداری، چارسنب بهوا رفته، گلاب بروتان، خودشا خراب کرد. شما هم که مونا دستگیر کردی. خب، روز اول بفرماشت شما، آقای شردار، خیلی چوبش زدم و هیچی کاه بش ندادم. اما نمی دونوم با مون لجه یا با شما. تا که میرسه جلوی شرداری پاشا وا موکنه و حالا بشاش و کی نشاش. بعدش هم یک «میلیارد!» سرگین میریزه. البتن،  بدستور شما نایلکس زیر دمبش بستم.  جان شما نباشه، ایی چارسنب بهوا رفته خیلی از من و شما زرنگتر و با هوشتره. بلده که سرگینشا مث تیر ترکش از بغل نایلکس بندازه روی پلهء شرداری. اون وخت شما می بیینی و مونا دستگیر میکنی و بقیشا که خودت بیتر می دونی.>