وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

آرزوها



 

میگویند «سیندرلا» تو بالکن روی صندلی «راکر» نشسه بود و «روک روکی»  میکرد که بخت دمسازش مثل تیر ترکش کنارش ظاهر شد و گفت:< «سیندرلا» خانم، دییه مارا حسابی انگار کردی. مث اینکه همه چی روبراهه. با وجود این اومدم بشت بگم که آخری فرصت را غنیمت بشمار.  اگه کاری باری داری ما  هنوز که هنوره، مث قدیم ندیما نوکرت هسیم. البتن، این آخرین باریه که می تونوم پیشت بیام. حق داری سه تا آرز بکنی تا همه نا برات مثل آب خوردن برآورده کنم.> «سیندرلا» با خود فکر کر و گفت: اول این «راکر» منو ظلای 24 عیار کن. بختش با یک اشاره اونا تبدیل بطلا کرد. بعد «سیندرلا» گفت که منو مثل همون وخت که فقیر بیجاره بودم، جوون جوون کن. با یک حرکت دست بخت «سیندرلا»ا شد قشنگتر و جوانتر از هر نو عروسی. موند آزروی سوم. «سیندرلا» گفت: آخریش اینکه این گربه نر منو تبدیلش کنی به یک جوان خوش قد و بالا. اینهم انجام شد و بخت پرید و رفت. در این موقغ گربهء نر سابق و جوان رشید و رعنای فعلی آمد بطرف «سیندرلا» و گفت:< خدا مرگد بده. چرا منو تبدیل کردی؟ مرده شور برده، تو این تبدیل و تبادل رجولیت ما از بین رفت و شدیم خنثی!>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد