وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

وقایع عجیب و سخنان طنز آمیز

آنچه عیان است چه حاجت به بیان است

شهاب ثاقب

 

 

مورخه 28 بهمن 91. واقعهء شهاب یا سنگ آسمانی اخیر در روسیه انعکاسات متفاوتی را بدنبال داشته  است که تحت عنوان «تئوری» مطرح شده است. «تئوری» ها یا فرضیات رابطهء مستقیمی دارند با روح و روان کل جامعه که در بیشتر موارد دلالت دارد بر بی اعتمادی کل جامعه به اخبار رسمی. شایعه هم نمونه بازر همین واکنش است. مثلآ: «تئوری» اول میگوید: شهاب مذکور در ارتفاع بیست کیلومتری زمین بکمک توپخانه ضد هوایی منهدم گردیده. روزنامه ای در روسیه گفته است: < بخار یا دود حاصله در دنبالهء انفجار نورانی سنگ بدلیل همین آتشباری ضد هوایی بوده است.> «تئوری» های دوم و سوم: <اصلآ شهابی در کار نبوده و آنچه دیده شد چیزی نبوده مگر ماهواره ای که توسط امریکانی ها مورد اصابت قرار گرفت.>«تئوری»  حیرت بر انگیز دیگری دلالت دارد بر اینکه شئی مذکور شهاب نبوده بلکه انزژی حاصله از نوعی سلاح بمب افکن بوده که بجانب روسیه شلیک شده است. دیگر اینکه یکی از وکلای جنجالی روسیه گفته است: < این یگ جور اسلحهء امپریالستی امریکای بوده که بطرف «شوروی» سابق نشونه گیری شده تا قلق گیری کنه. این کار کسی بغبر وزیر جدید خارجه امپریالیست امربکا «جان گیری» نبوده که عقب «لاورف» میگشته که بزندش. بله خواسته یگ زهر چشمی گرفته باشد.> «تئوری» چهارم این است که کار کار خدا بوده و خدا قربونش بشم اینکار را کرده تا مردم حواسشان جعم کنن. شک داری؟ به انجیل مراجعه کن. و اما «تئوری» پنجم این است که شوروی سابق سر  موشک های دور برد با کره شمالی بگو مگو دارند. کره شمالی اینکار را کرده که شوروی سابق خوب حواستان جعم کنه و  پاشا از گلیم پاره پوره اش دراز تر نکنه. کره شمالی میگوید: < رقیق ولادیمیر، ما جای دییه ای نداریم که موشکامان انتحان کنیم. اینورمان جاپنه. اونورمان چینه. اون طرف تر هابائی امریکایه. توی مسکو که نداختیم که گله گراری کنی. توی بیابان های برفی  سیبری میبری انداختیم.>

نبوغ گرین کارتی


 
 

مورخهء هشت بهمن 91. ماهانوی. پنسیلوانیا. امریکا.  یکی از دبیرستان های این شهر مدعی است که در قبال اقدامات خرابکارانهء برخی از دانش آموزان،(مسدود کردن کاسه توالت فرنگی با جپاندن کاغذ توالت در آن) ناچار باخذ تصمیم جدید و غیر متعارفی در خصوص نحوه استفاده از کاغذ توالت شده است. بموجب این تصمیم هر دانش آموزی که بخواهد برای قضای حاجت به «دشتشویی» برود اول باید به دفتر مراجعه کند و پس از پر کردن فرمی آنرا امضا کند و طی آن متعهد به باز گرداندن قرفرهء کاغذ شود. مسلمآ، چنین دستوری موجب ناخرسندی والدین شده و اینان معترض شده اند که فررندانشان بعلت رودربایستی و خجالت از مراجعه بدفتر خودداری و درعوض کار ماشین لباسشوی خانه را بیشتر کرده اند. حاشیه: گویند در آشفته بازار مهاجرت میلیونی تحت عنوان سرمایه گزاری، سیل افرادی که یک شبه صاحب پول کلان شده اند به امریکا صدبرابر شده است. یکی از این افراد بلاف یا گراف میگوید: < تی بلام بسر. وختی مون با دادن 500 هزار دلار مث برق ویزای سرمایه گزاری گرفتم و « 30 تیزن» شدم، فهمیدم که امریکا چقدر خر تو خره. بگذریم، چون خیلی حسرت بدل دبیرسان و عنوان دکتر بودم، یگ دبیرسان وا کردم و شدم رئیس دبیرسان. تی بلام بسر، لازمه که بگم ما، با خانم بچه ها، و دوز و کلک هایی که تو از من بهتر بلدی پیش « 30 تیزن» شدن  سالها شهردار خیلی مبتکر بودم. این ادعا نیس. سند منگوله دار دارم. توی روزنامه نوشتن. راستش من خیلی زود متوجن شدم که مردم ما خیلی نجیبند! خلاصه. یه روز تصمیم گرفتم از این ببعد هر کی اسب یا خر گاریش توی خیابان سرگین انداخت جریمه بشه. یکی گفت  آقای شردار خر و اسب بی اختیار سرگین میندازه. جلوشا نمیشه گرفت. گفتم چرا میشه. بایس یک نایلکسی (کیسه پلاستیک) زیر دمبش ببندن تانیفته روی اسفالت. همه از فردا مث پوسون بند خانم بجه ها کیسه بستند ریر دنب اسب ها. اما بازهم اشکال برطرف نشد. وقتی یکیشونا جریمه میکردم گفت: <آقای شردار، هر هشتا بچه هاما که بکمک سیر و میر و میرزا قاسمی زیاد دورس کردم با دست خودوم کفن کردم، پیش اینکه این صاحب مرده را از طوله بیارمش بیرون صدتا قسمش دادم که اگه مشق ریز و درشت داری همیجا بکن. شردار جدید خیلی فلان فلان شدس. افاقه نکرد. اما وختی رسیدیم جلوی شرداری، چارسنب بهوا رفته، گلاب بروتان، خودشا خراب کرد. شما هم که مونا دستگیر کردی. خب، روز اول بفرماشت شما، آقای شردار، خیلی چوبش زدم و هیچی کاه بش ندادم. اما نمی دونوم با مون لجه یا با شما. تا که میرسه جلوی شرداری پاشا وا موکنه و حالا بشاش و کی نشاش. بعدش هم یک «میلیارد!» سرگین میریزه. البتن،  بدستور شما نایلکس زیر دمبش بستم.  جان شما نباشه، ایی چارسنب بهوا رفته خیلی از من و شما زرنگتر و با هوشتره. بلده که سرگینشا مث تیر ترکش از بغل نایلکس بندازه روی پلهء شرداری. اون وخت شما می بیینی و مونا دستگیر میکنی و بقیشا که خودت بیتر می دونی.>